وبلاگ تفریحی یکی دوتا

یکی از یکی دوتایی ها که دوتا یکی دوتا می آفرینه با یکی دوتا باش تا یکی دوتا هم با تو باشه فقط یکی دوتا

وبلاگ تفریحی یکی دوتا

یکی از یکی دوتایی ها که دوتا یکی دوتا می آفرینه با یکی دوتا باش تا یکی دوتا هم با تو باشه فقط یکی دوتا

سربازی رفتن دخترا ( سوژه چت مهسا)

ادامه مطلب 
  
صبحگاه:فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردنساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...سلام سارا جانسلام نازنین، صبحت بخیرعزیزم صبح قشنگ تو هم بخیرسلام نرگسسلام معصومه جانماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...صبحانه:وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟چرا کره بو میده؟بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنهآقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورمبعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدیدوا نه، لباسامون خاکی میشه ...آره، تازه پاره هم میشه ...وای وای خاک میره تو دهنمون ...من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...ناهاراین چیه؟ شورهتازه، ادویه هم کم دارهفکر کنم سبزی اش نپخته باشهمن که نمی‌خورم، دل درد میگیرممن هم همینطور چون جوش میزنمفرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟برو خودت غذا درست کنوالا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو ...چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخوردبعد از ناهارفرمانده: کجان اینا؟معاون: رفتن حمامفرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود...هوووو.... بی شعورمگه خودت خواهر مادر نداری...بی آبرو گمشو بیرون...وای نامحرم...کثافت حمال...(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)بعد از ظهرفرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟جوجه بدون برنجرژیمی عزیزم؟آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.شب در آسایشگاهیک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟فرمانده: بله بسیار زیاد!خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیمفرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!فرمانده میره تو آسایشگاه:وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا توراست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگوفرمانده: بلندشید برید بخوابید!همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اندفرمانده: ببینم چیکار میکنید؟واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام موندهفرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.سرباز: آخه گناه داره، طفلکیمهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.